گذشته های دور

مجله یغما

                                    پیچک                 
 
پیچک تاک از من خوشبخت تر است… 
آرزو می کنم پیچک شوم 
چون پیچک از “من “ آزاد تر است 
و زیبا تر 
و …درین دنیا که همه ظاهر پرست اند 
همه صورت را نظاره می کنند 
و پیچک سبز را دوست دارند 
آری پیچک …پیچک سبز را
                                          که زیباست 
آرزو دارم که پیچک شوم 
تاچون  پیچک بر پیکرت بپیچم 
ترا در آغوش گرمم جا دهم ,
                                              ببوسم ,
ونغمه  عشق را برایت زمزمه کنم 
و ترا در آسمان های دور 
که پر از راستی و صداقت هاست ببرم 
ترا با بوسه یی محبت ها شستشو دهم و تطهیر کنم 
و سعادت راستین را بتو هدیه کنم 
چشمان آسمانی ترا با بوسه های داغ بخواب ببرم 
و لبان سخنگوی ترا با بوسه های آتشین از گفتن باز دارم 
تو را رام کنم  و چون کودکی آرام …
چون ترا   دوست دارم 
و نمی خواهم پیچک دیگری بر دورت بیپیچد 
آه …که پیچک چه خوشبخت است     
 
۲۹ سرطان ۱۳۴۸   کابل
هما طرزی

مصاحبه هما در مجله پشتون ژغ

                                      شراب آغوش
 
شراب مست آغوشت
شراب گرم و مطبوع نفسها یت
شراب داغ دستانت
مرا با خود به اوج جان فزای عشق خواهد برد
و من این ساغر خالی
 در آغوشت
میان پنجه های داغ دستانت
در انبو ه صداها و نفسها یأت
 چو مومی آب خواهم شد
 و تو ای مظهر هستی!
که اندر رگ ،رگ  تو می به جای خون بود جاری
مرا در خود_
در آن آغوش پر مهرت
از این دنیا به آن دنیای مست و خوب خواهی برد
در آن لحظه:
تو از عشق و از پاکی_
 و از خوبی
برایم قصه خواهی کرد.
و من چو کودک خاموش
در آغوش زیبایت
به گرمی نفس هایت
نوازشهای دستانت
به خواب شرم خواهم رفت...
به خواب ناز خواهم رفت...
و تو با من_
                     یعنی (ما)...
چه نیکو بستن یک نطفه را آغاز خواهیم کرد
بله یک نطفه ای پاک و مقدس را ...
یک نطفه ای معصوم و خامش را ...
و یا...
یک نطفه ای ناپاک و ننگین را _
که در رگهای نرمش خون ناپاک تو جا دارد...

۲۲ ثور ۱۳۵۱    کابل
هما طرزی

مجله اطلاات هفتگی

در غربت
مرگ مادر

فغان که مرگ تو روز خوشم، سیه کرده است
گلٔ جوانی من پر پر و تبه، کرده است
خراب گشت و بهم ریخت کاخ امیّدم
که غم به کلبه دل، همچو سیل ره کرده است

چه گویمت که ز مرگ تو، بر سرم چه گذشت؟
به بین، که دخترت اکنون، اسیر ماتم شد
ز آه سینه پُر سوز، شام شد سحرم
که درد و زخم دلم بی دوا مرهم شد

چه بود مادر من ؟ رونق جوانی من
نوازش و سخنش، عشق وکامرانی من
عتاب او شرر خار باغ  بلهوسی
نگاه او گلٔ باغ غم نهانی من
 
ولی گذشت دریغا و، پر ز اشک گذاشت
به راه تیره غم، چشم انتظار مرا
ز مرگ خویش شکست او، پر "هما"یش را
به باد حادثه بسپرد اختیار مرا
۲۰ ثور ۱۳۴۸ هـ.خ. «کابل»
هما طرزی
هما جوان ترین فرزند بانو مهرنگار و آقای محمد صدیق طرزی در هفتم جنوری  ۱۹۵۱/ هفدهم جدی ۱۳۲۹ در یک خانواده منور و روشنفکر چشم به جهان گشود.  بعد از اتمام تحصیلات عالی از دانشگاه کابل، جهت ادامه تحصیل به تهران رفت.  متاسفانه بحران  ناشی از کودتای کمونیستی در افغانستان و سپس انقلاب ایران باعث شد که تحصیلات را نا تمام رها نماید و  در فبروری ۱۹۷۹ عازم نیو یورک گردد.
او از آوان کودکی علاقه عجیبی به  شعر و ادبیات داشت. در دوران درس  مدرسه همیشه در صف شاگردان ممتاز صنف قرار داشت. تشویق های پدر و مادرش که خود از افراد تحصیل کرده در ان زمان بودند، او را در این راستا یاری نمود. او از همان هنگام شعر هایی می سرود . اما آنها را جدی نمی گرفت .در هیجده سالگی با ازدست دادن  مادر ، ضربه شدیدی در زندگی او وارد گردید. این امر با خویش تحول ژرفی در احوال او به همراه آورد.
از سوی دیگر تشویق های پی در پی پدر هما را و داشت تا به چاپ اشعارش بپردازد.  در سال ۱۹۷۰ جایزه بهترین شعر روز مادر را به دست آورد.
این شعر بار ها و بار ها در نشریه های گوناگون کشور از ان میان: مجله پشتون ژغ (صدای افغان) مجله میرمن، ( بانو) مجله پوهنتون (دانشگاه) به دست نشر سپرده شده  است. همچنان در مجله یغما در ایران و دو سال پیش در مجله اثر در آمریکا چاپ گردید.
اولین شعر او به نام پیچک در مجله پشتون ژغ در سال ۱۹۶۹ به چاپ رسید.
خاطره اش را از چاپ این شعر چنین تعریف می کند:

“روزی که مجله منتشر شد و به دست همه دوستان رسید ، یکباره همه خاموش 
شدند .دوست نداشتند تبصره یی در این مورد بکنند.
دلیل واضح بود ، چون احساس یک دختر ۱۸ ساله بدون در نظر گرفتن هیچگونه قید و بندی بیان شده بود . اکثر دوستان با خواندن چند سطر این شعر ، رنگشان مثل دانه انار سرخ می شد ، ولی هیچ چیزی نمی گفتند ، چون روحیه من برای شان معلوم بود . ان اینکه همیشه جوابی آماده داشتم.
تنها کسی که مرا تشویق می کرد پدرم بود.”
البته تشویق های جناب ناصر طهوری که از شاعران خوب و مدیر مجله پشتون ژغ بود،  دلگرمی زیادی به هما می داد .این همکاری تا روزی که هما در کابل بود ادامه داشت.

مدتی برای رادیو کابل نمایش نامه های انتقادی می نوشت که در برنامه صبحگاهی 
با اجرای هنر مندانه ای آقای امان اشکریز پخش می شد. این نمایش نامه ها طرفداران زیادی داشت. برخی شنوند گان حتی پیشنهاد نشر دوباره آن ها را می نمودند.
اولین داستان کوتاه او به نام هیچ در مجله پشتون ژغ به دست نشر سپرده شد .خلاصه مجله پشتون ژغ مسکن همیشگی اشعارهما بود. باری که از ایران برای گذراندن دوران رخصتی به کابل آمد،  آقای طهوری یک مصاحبه مفصلی با هما انجام داد که اصل این مجله هنوز موجود است.
حضور او را در کنار پشتون ژغ در روزنامه کاروان نباید فراموش کرد .
نه تنها شعر های هما درین روزنامه به چاپ می رسید بلکه او بطور مرتب در میز گرد ها شرکت می کرد .او درین نشست ها از حقوق جوانان به خصوص دختران افغان دفاع می کرد.
همین روزنامه بود که برای اولین بار در تاریخ افغانستان موضوع انتخاب دختر شایسته را پیشتاز شد. این مسابقه به طور رسمی اعلام گردید.  مشکل اصلی ، پیشقدم شدن در این مسابقه بود.  از ان جایی که هیچ دختری در کشور، به خودش چنین جراتی را نمی داد که به عنوان اولین کاندید ، گام پیش نهد. این امر درد سر بزرگی به حساب می رفت. 
هما با این کار موافقت نموده و در را به روی دیگران گشود. بعد از آنکه عده دیگری از دختران نامزدی خویش را اعلام کردند، دست از مسابقه کشید. او دیگر به هدفش دست یافته بود.
شعر شراب آغوش که در سال ۱۳۵۱ در روزنامه کاروان به چاپ رسید ، غوغایی بر پا کرد .کسانی بودند که از شهر های دیگر برای ملاقات هما به کابل می آمدند.در این میان دختر جوانی بود بنام سهیلا از شهر میمنه در شمال کشور .او به شعر و ادبیات علاقه زیادی داشت.  چنان تحت آزاد منشی هما قرار گرفت که خانواده اش را واداشت تا به کابل امده و در ان جا مسکن گزینند. او خاطره اش را از اولین برخورد با سهیلا چنین تعریف می کند:
“روزی در تابستان گرمی در دانشگاه وقتی درسم تمام شد،  از دفتر به من خبر دادند که کسی منتظرم است.  وقتی به او نزدیک شدم،  چشمم به یک دختر سفید چهره زیبائی با مو های دراز روشن و یک مرد میانه سال افتاد.  بعد از سلام خود را معرفی کردند. آن مرد  پدر سهیلا بود که بنا به درخواست دخترش او را برای دیدن من به کابل آورده بود.  بعد ها سهیلا و خانواده اش به کابل آمدند.  ولی در اثر تغییرات پی در پی در کشور ، متاسفانه همدیگر را گم کردیم.”
اولین مصاحبه با هما در روزنامه کابل تایمز همراه با عکسش منتشر گردید.
 در سال ۱۹۷۰ مجله میرمن ( بانو) به ریاست نفیسه عباسی یک مصاحبه همه جانبه و دراز با هما انجام داد. عکس رنگه اش تمام روی جلد مجله را در بر گرفته بود، و هم چنان چند اثر نقاشی او نیز در این شماره گنجانیده شده بود.

او خاطره اش را از این نشریه چنین بیان می کند:
وقتی چشم دوستان به این شماره از مجله میرمن افتاد،  شگفت زده شدند.  یکی از دوستان بسیار تحصیل کرده که مامور وزارت خارجه  هم بود رو به من کرد و گفت:
“آیا پدر و برادر هایت از اینکه عکست در  روی جلد   مجله چاپ شده ، ترا مورد سرزنش قرار نمی دهند؟ “
لبخندی زدم و گفتم:
ان ها باید به من افتخار کنند.
ان شخص برای همیشه ساکت گردید,
خلاصه حرکت در خلاف مسیر آب کار همیشگی هما بود.
بعد ها اثر های او با عکس هایش در مجلات وزین ادبی ایران مثل یغما ، سخن ، و مجله اطلاعات هفتگی به چاپ رسیدند ، خلاصه در جامعه ادبی ایران هم چهره آشنایی گردید.
هما  از جناب اقبال رهبر توخی شاعر ارجمند به عنوان مشوق و راهنما خوبی در اوایل کارش یاد می کند .

او در تمامی مدت تحصیلات به کار های جانبی می پرداخت. از جمله مدیریت رستوران مارکوپولو، همکاری با مجله پشتون ژغ،  کار در مرکز فرهنگی آمریکا،  کار در سفارت ایران،  حضور در اعلانات  گوناگون برای تبلیغات،  کار راهنمایی در نمایشگاه بین المللی در هتل کنتینینتال و دیگر و دیگر...
«هما» در مورد دوران درس و زندگی در ایران چنین می گوید:
یکی از بد ترین خاطرات حیاتم  مدتی است که در ایران بودم   در آنجا (نی زنگی زنگ ، و نی رومی روم)  به حساب می رفتم. ولی از بزرگوارانی چون استاد حبیب یغمائی ، دکتر پرویز ناتل خانلری.  دکتر سعیدی سیرجانی،  دکتر جهانگیر تفضلی سفیر ایران در کابل،  خانم دکتر حجازی همیشه به نیکی یاد می کند .

او به یاد می آورد:
وقتی در ایران بودم و هنوز با مشکلات خودم دست و پنجه نرم می کردم،  فکر می کنم سال ۷۵ و یا ۷۶ بود که شنیدم در کابل بهترین شاعر جوان انتخاب می شود.  پس تر آگاه شدم که تمامی اعضای کمیته،  با انتخاب من موافقت کردند، ولی دکتر "ر.ف."  با صدای بلند مخالفت خودش را اعلام نمود و گفت:

هما دیگر افغان نیست،  چون که با یک ایرانی ازدواج کرده است.  وقتی این خبر به گوش من رسید،  قلم را بر زمین نهادم و دیگر برای خویش نوشتم و از خیر نشرش چشم پوشیدم.  ولی رادیوئ ایران خبر ازدواجم را با آب و تاب پخش کرد.
بخش های زیبایی این یاد مانده ها هم در ذهنش رنگ می گیرد:
“با تمامی رنج هایی که در ایران بردم آشنائی با یک خانواده محترم کلیمی به نام دکتر عطا الله یاد گار  که ازپزشکان خوب  و انسانی به تمام معنی است، و  همسر  ایشان بانو ایلیز را از اتفاقات خوب آنزمان می دانم. آنان همیشه مرا به چشم دختر شان نگاه می کردند و محبتهای  بی  پایانی به من نمودند. این امر تا مقدار زیادی درد و دوری از عزیزان را برایم جبران می کرد . این خانواده محترم اکنون در شهر لوس انجلس زندگی میکنند و این دوستی با گرمی پیش ، همچنان ادامه دارد.
همچنان  یکی از ثمره های زیبای دوران درس خواندن در ایران آشنایی با خانم انابریونگوس Ana Briongos نویسنده خوب و مشهور اسپانیایی است.   دوستی عمیق ایندو از زمانی که در خوابگاه دانشگاه با هم،  هم اتاقی بودند آغاز شد و تا امروز با همان گرمی ادامه دارد.  انا در کتابش ( سیاه روی سیاه Black on Black ) که در مورد ایران نوشته در چندین جا از هما یاد کرده است. او این کتاب را به هما و چند شخص دیگر تقدیم کرده است.
انا در این کتاب در صفه های ۱۱۵ تا ۱۷۳ از هما یاد کرده و چنین می نویسد:
در صفحه ۱۱۶ می نویسد:
…هما اسم پرنده یی است در اسطوره و میتالوجی دین زردشتی… او خیلی زیبا بود و فوق العاده با  هوش.  در کنار او همه ما به نظر بی جلوه و نا  چیزبه  چشم می آمدیم.  همچنان او بسیار ملایم،  با نظافت، دوست داشتنی،  قدر دان،  با احساس،  و شیرین بود.  او هم اتاقی یی بود که به من داده شده بود.  اول چنین فکر می کردم.  ولی بعد متوجه شانس خوب خودم شدم.  گاهی این  فکراز سرم می گذشت  که اگر من مرد بودم،  هما به یقین زن آیده آل من بود.

در صفحه  ۱۶۸  می خوانیم:
…انا می دانی که من ایرانی نیستم با اینکه با یک ایرانی ازدواج کرده ام.  من یک افغان هستم و تو می دانی که آنجا دنیای دیگری است.  ما، در درون قلب کوچی هستیم. دوست عزیز،  ما در میان زمین بزرگ و پهن و وسعت آسمان بیکران،  احساس کوچکی می کنیم…
هما یاد آور می شود،  که انقلاب ایران باعث شد آنجا را ترک کنم و در ماه فبروری ۱۹۷۹ به  نیو یورک آمدم.

هما با پسر سه ساله اش به نیو یورک آمد و ادامه تحصیل برایش امکان پذیر نبود.  به همین دلیل از هنر خیاطی اش استفاده نمود.  مدتی نگذ شت که به طراحی، اراستن و دیزاین لباس پرداخت.  نمونه کار های ان دوران را می توان در گالری مشاهده کرد.برای مدت سیزده سال به  این  کارمشغول بود.  او دیگر می توانست در بیرون از منزل کار کند.

هما و انا در پارک فرح ایران سال ۱۹۷۴

هما و انا در موزه متروپالیتون نیویورک سال ۲۰۰۷

Englishhttp://www.homatarzi.com/Homa/About_Me.html